سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ



سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ
التماس دعا

۶ دی ۱۳۸۹

خاطراتي از دوران جوانی رهبر انقلاب + تصاوير



 پدرم اين را دوست نمى‌داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه لباس طلبگى بود، قرار داده بود؛   اما  نيّت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مى‌خواست، هم مادرم مى‌خواست، خود من هم مى‌خواستم. من   دوست مى‌داشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم.
بولتن نيوز نوشت:


در مورد دوران كودكي رهبر انقلاب كمتر سخن گفته شده است. براي همين در ذيل خاطراتي ناب و زيبا از دوران كودكي ايشان را از زبان خودشان نقل مي‌كنيم:


ما نان گندم نمی‌توانستيم بخوريم، نان جو گندم ‌می‌خورديم چون نان گندم گران‌تر بود. البته يك دانه نان گندم می‌خريديم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم می‌خورديم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خيلی خوب نبود و اتفاق می‌افتادشب‌هايی اتفاق می‌افتاد در منزل ما كه شام نبود. مادرم با زحمت زيادی كه حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهيه می‌كرد. آن شام هم كه تهيه می‌شد و با زحمت تهيه می‌شد، نان و كشمشی بود.


آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بوديم، يعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم يادم هست روحانی معروفی بود، اما خيلی پارسا و گوشه‌گير بود، لذا زندگی‌مان خيلی به سختی ‌می‌گذشت. در دوران كودكی با زحمت بسيار، برای ما كفش خريده بود كه تنگ بود. پدرم ديگر قادر نبود كه اين‌ها را عوض بكند يا كفش ديگر بخرد، آمدند گفتند كه خوب اين كفش‌ها را می‌شكافيم، اندازه می‌كنيم و برايش بند می‌گذاريم. يك عالمه خوشحال شديم كه كفش‌هايمان بندی شد. آمدند شكافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند‌هايش خيلی فرق داشت با كفش‌های ديگر، خيلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم و خلاصه چاره‌ای نداشتيم.






پدر رهبر انقلاب
 ***


پدر و مادرم، پدر و مادر خيلی خوبی بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتاب‌خوان، دارای ‏ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس كه می‌گويم، نه به معنای علمی و اين‌ها، به ‏معنای مأنوس بودن با ديوان حافظ – با قرآن كاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.‏


ما وقتی بچه بوديم، همه می‌نشستيم و مادرم قرآن می‌خواند؛ خيلی هم قرآن را شيرين و قشنگ ‏می‌خواند. ماها دورش جمع می‌شديم و برای ما به مناسبت، آيه‌هايی كه در مورد زندگی پيامبران ‏هست، می‌گفت. من خودم اولين‌بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهيم و بعضی پيامبران را ‏ديگر را از مادرم – به اين مناسبت – شنيدم. قرآن كه می‌خواند به اين جا كه می‌رسيد، بنا می‌كرد به ‏شرح دادن.‏


بعضی از شعرهای حافظ را كه الان هنوز يادم است ـ بعد از نزديك به سنين شصت سالگی ـ از ‏شعرهايی است كه آن وقت از مادرم شنيدم؛ از جمله اين يك بيت يادم است:‏


سحر چون خسرو خاور عَلَم در كوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد





***


روز اولی كه مارا به مدرسه بردند، يادم است كه از نظر من روزی بسيار تيره، تاريك، بد و ناخوشايند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگی كرد كه به نظر من – آن وقت – خيلی بزرگ بود. البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق، يا مقداری بيشتر از اين اتاق بود؛ اما به چشمِ كودكيِ آن روز من، جای خيلی بزرگی می‌آمد. و چون پنجره‌هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهای مومی داشت، تاريك و بد بود. مدتی هم آن‌جا بوديم.


ليكن روز اوّل كه ما را دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچه‌ها بازی می‌كردند، ما هم بازی می‌كرديم. اتاق ما كلاس بزرگی بود – باز به چشم آن وقت كودكيِ آن موقع من – و عده‌ی بچه‌های كلاس اول،‌زياد بود. حالا كه فكر می‌كنم، شايد سی نفر،‌چهل نفر، از بچه‌های كلاس اول بوديم و روز پر شور و پر شوقی بود و خاطره‌ی بدی از آن روز ندارم.


در مورد معلمين اول ما، بله يادم است كه مدير دبستان ما آقای « تدّين» بود؛ تا چند سال پيش زنده ‏بود. من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادی با او داشتم. مشهد كه می‌رفتم، ديدن ما می‌آمد. ‏پيرمرد شده بود و با هم تماس داشتيم. يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقای روحانی بود؛ الان يادم ‏است، نمی‌دانم كجاست. عده‌ای از معلمين را يادم است؛ بله، تا كلاس ششم ـ دوره‌ی دبستان ـ ‏خيلی از معلمين را دورادور می‌شناختم. البته متاسفانه الان هيچ كدام را نمی‌دانم كجا هستند. اصلاً ‏زنده‌اند، نيستند و چه می‌كنند؛ ليكن بعد از دوره‌ی مدرسه هم با بعضی از آن‌ها ارتباط و آشنايی ‏داشتم.
چشم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمی‌دانست، خودم هم نمی‌دانستم؛ فقط می‌فهميدم كه ‏چيزهايی را درست نمی‌بينم. بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم چشم‌هايم ضعيف است؛ ‏پدرم و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند. آن وقت، وقتی كه عينكی شدم، گمان كنم حدود ‏سيزده سالم بود؛ ليكن در اين دوره‌ی اول مدرسه و اين‌ها اين نقصِ كار من بود. قيافه‌ی معلم را از دور ‏نمی‌ديدم. تخته‌ی سياه را كه از روی آن می‌نوشتند، اصلاً نمی‌ديدم، و اين مشكلات زيادی را در كار ‏تحصيل من به وجود می‌آورد.‏


حالا بچه‌ها خوشبختانه بچه‌ها در كودكی، فوراً شناسايی می‌شوند و اگر چشم‌شان ضعيف است، ‏برايشان عينك می‌گيرند و رسيدگی می‌كنند. آن وقت اصلاً اين چيزها در مدرسه معمول نبود.






***


در مورد بازی كردن پرسيدند؟ بله، بازی هم می‌كرديم. منتها در كوچه بازی می‌كرديم؛ در خانه جای بازی نداشتيم و بازی‌های آن وقت بچه‌ها فرق می‌كرد. يك مقدار هم بازی‌هايی ورزشی بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اين‌ها كه بازی می‌كرديم. من آن موقع در كوچه، با بچه‌ها واليبال بازی می‌كرديم؛ خيلی هم واليبال را دوست می‌داشتم. الان هم اگر گاهی بخواهيم ورزش دست جمعی بكنيم – البته با بچه‌های خودم – به واليبال رو می‌آوريم كه ورزش خيلی خوبی است.


بازی‌های غيرورزشی آن وقت، «گرگم به هوا» و بازی‌هايی بود كه در آن‌ها خيلی معنا و مفهومی نبود؛ يعنی اگر فرض كنی كه بعضی از بازی‌ها ممكن است برای بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفكر، آن‌ها را انتخاب كند، اين بازی‌هايی كه الان در ذهن من هست، واقعاً اين خصوصيت را نداشت؛ ولی بازی و سر گرمی بود.


***


(مادرم) خانمى بود خيلى مهربان، خيلى فهميده و فرزندانش را هم - البته مثل همه‌ى مادران - دوست مى‌داشت و رعايت آنها را مى‌كرد. پدرم عالِم دينى و ملّاى بزرگى بود. برخلاف مادرم كه خيلى گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردى ساكت، آرام و كم حرف مى‌نمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولانى طلبگى و تنهايى در گوشه‌ى حجره بود. البته پدرم تُرك زبان بود - ما اصلاً تبريزى هستيم؛ يعنى پدرم اهل خامنه‌ى تبريز است - و مادرم فارس زبان. ما به اين ترتيب از بچگى، هم با زبان فارسى و هم با زبان تركى آشنا شديم و محيط خانه محيط خوبى بود. البته محيط شلوغى بود؛ منزل ما هم منزل كوچكى بود. شرايط زندگى، شرايط باز و راحتى نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر مى‌گذاشت.




آيت‌الله سيدهاشم نجف‌آبادي پدربزرگ مادري رهبر انقلاب
***

چيزى كه حتماً مى‌دانم براى شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعنى در بين سنين ده و سيزده سالگى - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همين‌طور. از اوايلى كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مى‌رفتم، زمستان كه مى‌شد، مادرم عمامه به سرم مى‌پيچيد. مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مى‌پيچيد و به مدرسه مى‌رفتيم. البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه‌ها، يكى با قباى بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقدارى حالت انگشت‌نمايى و اينها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شيطنت و اين‌طور چيزها جبران مى‌كرديم و نمى‌گذاشتيم كه در اين زمينه‌ها خيلى سخت بگذرد.

***

دورانهاى كلاس اوّل و دوم و سوم را كه اصلاً يادم نيست و الان هيچ نمى‌توانم قضاوتى بكنم كه به چه درسهايى علاقه داشتم؛ ليكن در اواخر دوره‌ى دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - به رياضى و جغرافيا علاقه داشتم. خيلى به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاى دينى هم خيلى خوب بودم؛ قرآن را با صداى بلند مى‌خواندم - قرآن‌خوانِ مدرسه بودم - يك كتاب دينى را آن وقت به ما درس مى‌دادند - به نام تعليمات دينى - براى آن وقتها كتاب خيلى خوبى بود؛ من تكّه‌هايى از آن كتاب را كه فصل، فصل بود، حفظ مى‌كردم.







شيخ محمد خياباني (يكي از سران دوران مشروطه)
شوهر خواهر پدر رهبر انقلاب
***


به‌هرحال، گاهى انسان به فكر آينده مى‌افتد؛ اما من از اين‌كه چه زمانى به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اين‌كه در آينده‌ى زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب كنم، از اوّل براى خود من و براى خانواده‌ام معلوم بود. همه مى‌دانستند كه من بناست طلبه و روحانى شوم. اين چيزى بود كه پدرم مى‌خواست و مادرم به شدّت دوست مى‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم؛ يعنى هيچ بى‌علاقه به اين مسأله نبودم.


اما اين‌كه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كارى كه رضاخان پهلوى كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمى‌داشت همان لباسى را كه رضاخان به زور مى‌گويد، بپوشيم. مى‌دانيد كه رضاخان، لباس فعلى مردم را كه آن زمان لباس فرنگى بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحميل كرد. ايرانيها لباس خاصى داشتند و همان لباس را مى‌پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستى اين‌طور لباس بپوشيد؛ اين كلاه را سرتان بگذاريد!

پدرم اين را دوست نمى‌داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه لباس طلبگى بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مى‌خواست، هم مادرم مى‌خواست، خود من هم مى‌خواستم. من دوست مى‌داشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم.
http://www.tabnak.ir/fa/news/138472/خاطراتي-از-دوران-جوانی-رهبر-انقلاب-+-تصاوير 

۳ دی ۱۳۸۹

زن و شوهری که 30 سال زندگی خود را وقف مطالعه بر روی شیرها کردند


۲ دی ۱۳۸۹



به گزارش واحد اطلاع رساني شركت نفت و گاز پارس، يک بانک سوئدي به نام کارنرجي (Carnergie) اخيراً نکات جالبي را در خصوص نفت منتشر نموده است که بد نيست شما نيز از آنها مطلع شويد.


اولين توليد نفت در جهان: اولين توليد نفت در جهان به سال 327 باز مي‌گردد، زمانيکه مهندسين چيني از خطوط لولة‌ بامبو براي حفاري در 240 متري زير سطح زمين به منظور استخراج قطره‌هاي نفت استفاده مي‌کردند. کارنرجي همچنين اشاره مي‌کند که  در آن زمان، ‌ نفت تحت عنوان «آب سوختني» اطلاق مي‌شد و از آن براي تبخير آب دريا و توليد نمک استفاده مي‌شد.


اولين توليد دريايي در جهان: اولين توليد نفت در دريا خيلي هم در نقاط دور دريا نبود. در سال 1891، کارگراني از شرکت نفت ريلي و بنکرز (riley and Banker’s Oil) در درياچه بزرگ سنت مري از يک سکوي چوبي اقدام به حفاري براي يافتن نفت نمودند. اين درياچه حدود 70 مايلي غرب کلمبوس،‌ در اوهايو واقع است.


عميق‌ترين چاه دريايي در جهان: پاسخ اين سوال را همة‌ ما به خوبي مي‌دانيم. در سپتامبر 2009، چاه ترانس‌اوشن ديپ‌واتر هورايزن Transocean’s Deepwater Horizon با عمق 10.683 متري حفر گرديد و آن را تبديل به عميق‌ترين چاه در جهان نمود. اين رکورد مدت کوتاهي برقرار بود زيرا چاه Deepwater Horizon 6 ماه بعد منفجر شد.


طولاني‌ترين چاه توليد نفت:‌ نمي‌دانم آيا حفاران نفت در Titusville، پنسيلوانيا مي‌دانستند که پس از 150 سال کار ساخت دست آنها همچنان در حال استفاده است؟ چاه McClintock#1 در سال 1861 شروع به توليد نمود و امروز همچنان در حال توليد است. اين چاه زماني حدود 50 بشکه در روز توليد داشت اما هم‌اکنون توليد آن از حدود 12 بشکه در ماه تجاوز نمي‌کند.


برزگترين ميدان نفتي دريايي جهان: با 50 کيلومتر طول و 15 کيلومتر عرض، ميدان صفانيا در عربستان سعودي بزرگ‌ترين ميدان نفتي دريايي در جهان به شمار مي‌رود. صفانيا که در سال 1951 کشف شد، حدود 37 ميليارد بشکه نفت و 151 ميليارد کيلومترمکعب گاز در خود جاي داده است. اين ميزان مي‌تواند نياز امريکا را به مدت 5 سال تأمين نمايد.


بزرگ‌ترين ميدان گازي دريايي جهان: بخش شمالي پارس جنوبي در خليج فارس بزرگ‌ترين ميدان گازي دريايي جهان به شمار مي‌رود. اين ميدان که مابين ايران و قطر مشترک است و حدود 3000 متر زير سطح دريا قرار دارد، 51 تريليون متر مکعب گاز را در خود جاي داده است.


بزرگترين انفجار در طول تاريخ: انفجار چاه ماکوندو و پس‌جريان‌هاي آن، که توسط Deepwater Horizon (لطفاً به بالا مراجعه شود) در حال حفر بود، حدود 9/4 ميليون بشکه نفت را به درون خليج مکزيک روانه کرده است.


بزرگ‌ترين سکوي نفتي جهان: بزرگ‌ترين سکوي نفتي جهان که حدود 59.500 تن وزن دارد،‌The Thunder Horse PDQ، از طريق سرمايه‌گذاري مشترک توسط دو شرکت معظمBP و ExxonMobil ساخته شده است.


عليرغم اندازه بزرگ آن، اين تصوير نشان مي‌دهد که اين سکو همچنان نسبت به عناصر مختلف شکننده است ،و همانگونه که در تصوير مشاهده مي‌شود، طوفان سال 2005 دنيس اين سکو را به اين حالت واژگون کرده است.


بزرگترين تأسيسات مخزن و تخليه توليد شناور در جهان: کيزومبا ExxonMobil-A داراي ظرفيت ذخيره‌سازي 2/2 ميليون بشکه نفت دارد که بزرگ‌ترين تأسيسات از اين دست در جهان به شمار مي‌رود. سازه 800 ميليون دلاري هم‌اکنون در خارج از سواحل آنگولا در حال بهره‌برداري مي‌باشد.


کوچکترين مخزن و تخليه توليد شناور در جهان: تأسيسات مخزن و تخليه توليد شناور Roc Oil در سواحل جنوبشرقي استراليا واقع شده است، که مي‌تواند 10.000 بشکه نفت در روز را نگهداري و تخليه کند.


نويسنده: فرانک هولمز
http://www.tabnak.ir/

۲۷ آذر ۱۳۸۹

سالروز شهادت امام سجاد ع تسلیت باد

۲۲ آذر ۱۳۸۹

دعا...

بسم

حضرت علی اصغر (ع) کودک شش ماهه اباعبدالله حسین (ع)

هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏ يرجوا الله باغثتنا»

 «آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟»

وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.

كه در اين باره سيد حلى می گويد:

 «و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا»

 يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه داد.»

 امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد و فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:

«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏»

يعنى: «چون خداوند اين منظره را مى ‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏.»

 و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت ‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد.»

 مشهور است كه على اصغر شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرءالقيس است و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.

 در مورد نام اين طفل، علامه مجلسى در جلاء العيون مى ‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى ‏نامند.»

در كتاب منتخب التواريخ نقل شده که در يكى از زيارات عاشورا آمده:

 «و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏»

یعنی: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت ‏سختى بر تو وارد شد.»

 امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! تو را در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏ كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.

 ام ‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده، از این قوم براى او شربت آبى بگير.

امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ دهان باز مى‏كند و مى ‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد.»

 «يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا»

یعنی: «اى قوم اگر به من رحم نمى ‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى ‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟»

 هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرملة بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه ‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد؛

«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏»

 یعنی: «از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد»

«فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع»

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏ زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟ به جاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد.»

 مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آن حضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند.»

 از جانب آسمان ندائى شنيد:

«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏»

 «اى حسين در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏ اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏»

 اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غم بار مصيبت علی اصغر را تحمل كند.

 و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه:

 امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بي هوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت تا براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:

 «ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون»

 یعنی: «اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و به جاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏ هاى كوه هاى مكه را خراب كرد.»

http://www.tabnak.ir/

۲۱ آذر ۱۳۸۹

این مقطع از تاریخ به دلیل آنچه بر خاندان پاک رسول خدا(ص) اتفاق افتاده همواره مورد تکریم شیعیان در هر دوره ای بوده و توانسته است تاکنون همچون خونی جوشان در رگ های پیروان اهل بیت رسول بزرگوار اسلام جریان داشته و پویایی و حیات اسلام و تشیع را رقم بزند.
هشتم ذی الحجه سال 60 شروع هجرت عظیمی است که تا «لقد قام قیامته» تمام دوستداران آل الله را تحت تاثیر این حرکت عظیم به بلندای قامت جهان قرار داده است. هجرت کاروان عشقی که با طی هر منزل به خدا نزدیکتر شده تا در دهم محرم ـ عاشورا ـ و در صحرای تف دیده کربلا شاهد حلقوم بریده خون خدا باشد.

به گزارش «تابناک»، این مقطع از تاریخ به دلیل آنچه بر خاندان پاک رسول خدا(ص) اتفاق افتاده همواره مورد تکریم شیعیان در هر دوره ای بوده و توانسته است تاکنون همچون خونی جوشان در رگ های پیروان اهل بیت رسول بزرگوار اسلام جریان داشته و پویایی و حیات اسلام و تشیع را رقم بزند.

 آنچه که در ادامه می‌آید، گذری فهرست‌وار به حرکت و منازل طی شده این قافله عشق است که شاید بتواند ما را در فهم بهتر آنچه روی داده است یاری رساند:




ردیف


منازل

                                                                                             
مشخصات


1

بستان ابن معمر
هشتم ذی‏ الحجه سال 60 هجری قمری ـ ملاقات با‏ فرزدق شاعر/ درگیری میان یاران ابا‎‎‏عبدالله و یحیی بن سعید برادر‏ عمرو‏‏عاص والی مکه/ مشهور به بطن نخله

2


ابطح

ابطح سیلگاه وسیعی است که در آن سنگریزه و ریگ است/ گفته می شود ابتدای آن وادی منا و انتهای آن معلی است / اولین گروه در این محله به اباعبدالله پیوستند.


3



تنعیم
در 2 یا 4 فرسنگی مکه و نام کوهی است/ همراهی عده ای دیگر با اباعبدالله که در کاروانی بودند/ ملاقات عبدالله بن عمر با امام حسین (ع)



4

صفاح

صفاح کناره و حاشیه کوه است/ ملاقات با فرزدق شاعر (بنا به روایتی)/ این ملاقات در منازل دیگر نیز گزارش شده است.



5



وادی عقیق
در این منزل برخی برای حج احرام می بستند/ در این منزل امام با طرح اهداف حرکت و بیان تلویحی فرجام راه با ذکر سرگذشت حضرت یحیی به سمت منزل بعدی حرکت کرد.




6


ذات عرق

نام کوهی در راه مکه/ فاصله حدود 92 کیلومتر با مکه/ به مدت 2 روز در این منزل ماندند/ ملاقات با بشر بن غالب اسدی/ ملاقات با عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب(س) با حضرت امام حسین(ع) و همراه سازی 2 فرزند خود با ایشان که موجب شادی و سرور حضرت زینب (س)گردید/ نامه نگاری عبدالله با امام (ع) و پاسخ امام مبنی بر دیدن خواب رسول الله(ص)


7

عیون

وجود آب/ چشمه و گودال های آب/ تبیین  فساد دستگاه اموی، حقانیت اهل بیت و علت قیام و اشاراتی به فرجام راه به مسافران کوفه زوار بیت الله الحرام/ ملاقات عبدالله بن مطیع




8

قمره

به معنی انبوه مردم و جایگاه ازدحام و فراوانی نعمت و امکانات





9

رهیمه
ملاقات با ابوهریره اسدی/ امام در این منزل با اشاره به 3 موضوع موج فرهنگی و تبلیغاتی و موج اقتصادی تصمیم به قتل خود توسط بنی امیه را علنی کرد.


10


حاجر(حاجز)
به معنای نگاه دارنده آب/ گذرگاه بصره و کوفه در راه رسیدن به مکه/ براساس برخی مقاتل امام(ع) نامه مسلم را در این منزل دریافت کرد و پاسخ  آن را داد تا به وسیله قیس بن مسهر صیداوی به کوفه برسد/ در برخی متون عنوان شده که نامه مسلم در مکه به امام رسیده است.


11


خزیمیه

به مدت یک شبانه روز اقامت داشتند/ به علت وجود درختان و چاه های آب متعدد محل استراحت مسافران بوده است/ جریان خواب حضرت زینب (س) و گفتگو با امام حسین (ع) در این منزل اتفاق افتاد.

12

شقوق
به معنی ناحیه ها/ رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی

13


اجفر

به معنی  چاه عمیق/ وجود قصر و مسجد گواه آبادی و فراوانی در این منزل است


14


زرود
به معنی صحرا به صورت شنزار و ریگ بوده است/ همراهی زهیر بن قین با امام (ع)/ عدم همراهی و بازگشت عده ای از کاروان به نقل از تاریخ طبری

15



ثعلبیه
رسیدن اخبار و اوضاع بحرانی کوفه/ بازگوئی قصه حضرت یحیی (ع)/ امام سجاد (ع) می فرمود در تمام منزل این قصه را بازگو می کرد


16


زباله
به معنی محل نگه داری آب/ خبر شهادت عبدالله بن یقطر برادر رضاعی امام (ع)/ بازگشت عده ای دیگر از همراهان

17



قاع
به معنی دشت و زمین هموار/ امام به مدت کوتاهی در این منزل مانده و سریعاً حرکت کردند/ دریافت اطلاعات درباره کوفه و اوضاع آن و تاکید بر بایستگی حرکت و قیام برای مسافران دیگر کاروانها / در برخی مقاتل به این منزل اشاره شده است


18


بطن عقبه (بطان)
خواب دیدن امام که سگانی به او حمله می کنند و به یاران فرمودند من جز کشته شدن فرجامی نمی بینم.

19



واقصه
امام در این منزل توقف نداشته و عبور کردند


20


شراف(اشراف)
نخستین محل برخورد با نیروهای عبیدالله (حربن یزید ریاحی)/ پیشنهاد زهیر به امام مبنی بر جنگ با حر و سپاهیانش و نپذیرفتن امام (برخی مقاتل) که البته این موضوع در عذیب الهجانات مطرح شده است

21


ذوحسم
ذوحسم
به معنی مانع و بازدارنده و نام کوهی در این منطقه/ خطبه حضرت و سخنرانی افرادی نظیر زهیر، هلال و بریر


22


بیضه
به معنی دشت هموار و بی گیاه/ همراهی سپاه حر به موازات کاروان امام/ خطبه آتشین و کوبنده امام

23



عذیب الهجانات
رفتن طرماح کاروان دار به منظور رساندن آذوقه به خانواده

24

قطقطانیه
محل خیمه عبیدالله بن حر جوفی به نقل از امام صادق (ع))


25


قصر بنی مقاتل


ملاقات با عبیدالله بن حر جوفی
26


نینوا

محل شهادت امام حسین و یارانش
http://www.tabnak.ir/fa/news/135590/منازل-و-گذرگاه‌های-قافله-عشق-به-سمت-کربلا-+-عکس-و-جدول

مصيبت ‏حضرت قاسم(ع) به روایت استاد؛

 
ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى.
در روایت و تاریخ نگاری حادثه کربلا و قیام اباعبدالله الحسین(ع) به دلایل متعدد تحریفاتی صورت گرفته که گاه آنقدر خلاف مبین عقل و منطق است که ترس آن می رود که اصل ماجرا را تحت الشعاع خود قرار داده و اهداف متعالی قیام حضرت سیدالشهدا را در پیچ و خم خود به دست فراموشی بسپارد.

به گزارش «تابناک» علما و صاحب نظران شیعه نیز دقیقا به همین علت و برای نجات روح قیام عاشورا از گزند تحریفات و توهمات، تلاش های بسیاری داشته و در عین روایت صحیح این واقعه جانسوز، سعی در روشنگری ابعاد مختلف آن داشته اند.

بنابر این گزارش یکی از این تحریفات که شهید بزرگوار استاد مطهری در اثر جاودانه خود به طور کامل بدان پرداخته، ماجرای حضرت قاسم ابن الحسن(ع) است که عین عبارات این استاد شهید را در زیر می آوریم:

تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمه‏اى‏ «عند قرب الماء»جمع كرد. معلوم مى‏شود خيمه‏اى بوده است كه آن را به مشك هاى آب اختصاص داده بودند و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مى‏كردند.

امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد. آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد، كه حالا آزاديد (آخرين اتمام حجت‏به آنها).

امام نمى‏خواهد كسى رودربايستى داشته باشد، كسى خودش را مجبور ببيند، حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم است‏ بماند، خير، همه ‏تان را آزاد كردم، همه يارانم، همه خاندانم، حتى برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند، امشب شب تاريكى است، اگر مى‏خواهيد، از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعا به شما كارى ندارند.

 اول از آنها تجليل مى‏كند: منتهاى رضايت را از شما دارم، اصحابى از اصحاب‏خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بيتى از اهل بيت‏خودم بهتر سراغ ندارم. در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مى‏فرمايد. همه‏شان به طور دسته جمعى مى‏گويند: مگر چنين چيزى ممكن است؟! جواب پيغمبر را چه بدهيم؟ وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟ محبت و عاطفه كجا رفت؟

آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند، كه واقعا انسان را به هيجان مى‏آورد. يكى مى‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرف ها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟! اى كاش هفتاد بار زنده مى‏شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى‏كردم. آن يكى مى‏گويد هزار بار. يكى مى‏گويد: اى كاش امكان داشت‏ بروم و جانم را فداى تو كنم، بعد اين بدنم را آتش بزنند، خاكستر كنند، خاكسترش را به باد بدهند، باز دو مرتبه مرا زنده كنند، باز هم و باز هم.

اول كسى كه به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم، همين كه اينها اين سخنان را گفتند، آن وقت امام مطلب را عوض كرد، از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود: پس بدانید كه قضاياى فردا چگونه است. آنوقت‏به آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند.

 آنوقت همين نوجوانى كه ما اينقدر به او ظلم مى ‏كنيم، آرزوى او را دامادى مى‏دانيم، تاريخ مى‏گويد خودش گفته آرزوى من چيست. يك بچه سيزده ساله معلوم است در جمع مردان شركت نمى‏كند، پشت‏سر مردان مى‏نشيند. مثل اينكه پشت‏سر نشسته بود و مرتب سر مى‏كشيد كه ديگران چه مى‏گويند؟ وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مى‏شويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟

با خود گفت آخر من بچه‏ ام، شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مى‏شوند، من هنوز صغيرم. يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد: «و انا فى من يقتل؟» آيا من جزء كشته شدگان هستم يا نيستم؟ حالا ببينيد آرزويش چيست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو يك سؤال مى‏كنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را مى‏دهم. شايد (من اين طور فكر مى‏كنم) آقا مخصوصا اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد، خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد، ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود، ديگر برايش حجله درست نكنند، جنايت نكنند.

آقا فرمود كه اول من سؤال مى‏ كنم. عرض كرد: بفرماييد. فرمود: «كيف الموت عندك‏»؟ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فورا گفت: «احلى من العسل‏» از عسل شيرين‏تر است، من در ركاب تو كشته بشوم، جانم را فداى تو كنم؟ اگر از ذائقه مى ‏پرسى (چون حضرت از ذائقه پرسيد) از عسل در اين ذائقه شيرين‏تر است، يعنى براى من آرزويى شيرين‏تر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكان دهنده است!

اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زنده‏ ايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم، چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى. اين است كه اين مقدار ارزش مى‏دهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيه‏اى  به نامشان بسازيم كارى نكرده‏ايم، و الا آن كه آرزوى دامادى دارد، كه همه بچه‏ها آرزوى دامادى دارند، ديگر اين حرف ها را نمى‏ خواهد، وقت صرف كردن نمى‏ خواهد، پول صرف كردن نمى‏خواهد، برايش حسينيه ساختن نمى ‏خواهد، سخنرانى نمى‏خواهد.

ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى. (چون مجلس آماده شد اين ذكر مصيبت را عرض مى‏كنم.) اين آقا زاده اصلا باك ندارد. روز عاشوراست.

حالا پس از آنكه با چه اصرارى به ميدان مى ‏رود، بچه است، زرهى كه متناسب با اندام او باشد وجود ندارد، کلاه خود مناسب با اندام او وجود ندارد، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته‏اند همين طور رفت، عمامه‏اى به سر گذاشته بود «كانه فلقة قمر» همين قدر نوشته‏اند به قدرى اين بچه زيبا بود، مثل يك پاره ماه. اين جمله‏اى است كه دشمن درباره او گفته است.

گفت: بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت برگ گل سرخ را باد كجا مى‏برد.

راوى گفت نگاه كردم ديدم كه بند يكى از كفش هايش باز است، يادم نمى‏رود كه پاى چپش هم بود. معلوم مى‏شود كه چكمه پايش نبوده است.

حالا آن روح و آن معنويت چه شجاعتى به او داد، به جاى خود، نوشته‏اند كه امام [كنار] در خيمه ايستاده بود. لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است. يك مرتبه فريادى شنيد.

 نوشته‏ اند مثل يك باز شكارى ـ كه كسى نفهميد به چه سرعت امام پريد روى اسب ـ حمله كرد. مى‏دانيد آن فرياد چه بود؟ فرياد يا عماه، عموجان! عموجان! وقتى آقا رفت‏ به بالين اين نوجوان، در حدود دويست نفر دور او را گرفته بودند. امام كه حركت كرد و حمله كرد، آنها فرار كردند. يكى از دشمنان از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند، خود او در زير پاى اسب رفقاى خودش پايمال شد. آن كسى كه مى‏گويند در عاشورا در زير سم اسب ها پايمال شد در حالى كه زنده بود، يكى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.

حضرت خودشان را رساندند به بالين قاسم، ولى در وقتى كه گرد و غبار زياد بود و كسى نمى‏فهميد قضيه از چه قرار است. وقتى كه اين گرد و غبارها نشست، يك وقت ديدند كه آقا به بالين قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است. اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود: «يعز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، باسمك العظيم الاعظم ‏الاعز الاجل الاكرم يا الله...

خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما! ما را به حقايق اسلام آشنا كن! اين جهل ها و ناداني ها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان! توفيق عمل و خلوص نيت‏ به همه ما عنايت‏ بفرما! حاجات مشروعه ما را بر آور! اموات همه ما ببخش و بيامرز!

 رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
http://www.tabnak.ir/fa/news/135651/همين-نوجوانى-كه-ما-اينقدر-به-او-ظلم-مى-‏كنيم-خودش-می-گوید

۱۹ آذر ۱۳۸۹

معلم بزرگوار شهید علی ولیپور- شمال نیوز

۱۶ آذر ۱۳۸۹

نامگذاري مدرسه‌اي در آبادان به نام اولین شهيد فرهنگی مازندراني

 
رئيس آموزش و پرورش كياكلاي مازندران خبر داد:
خبرگزاري فارس: رئيس آموزش و پرورش كياكلا كه فرزند نخستين شهيد فرهنگي مازندران است، گفت: در پي صدور حكم وزارتي مدرسه‌اي در آبادان به نام نخستين شهيد فرهنگي مازندران نامگذاري مي‌شود.
آرزو وليپور امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در كياكلا با بيان اينكه گذشتن از جاده‌اي كه با خون پدر هموار شد چه سخت و شيرين است، بيان داشت: در اجلاس سراسري روساي آموزش و پرورش در تهران از وزير آموزش و پرورش درخواست كرديم به پاس قدرداني از فرهنگيان ايثارگر و شهيد مدرسه‌اي به عنوان نخستين شهيد فرهنگي استان، علي وليپور در محل شهادتش كوي ذولفقاريه آبادان نامگذاري شود.
وي افزود: در پي اين درخواست بلافاصله در مدت يك هفته مقدمات كار براي نامگذاري نام مدرسه‌اي براي نخستين شهيد مازني فراهم شد و مراسم پرده‌برداري از كتيبه يادبود شهيد علي وليپور با حضور مسئولان كشوري و استاني در روز سالگرد شهادت اين بزرگوار 17 آذرماه سال جاري انجام مي‌شود.

* بعد از 30 سال معلم شهيد مازني در محل شهادتش جاودان ماند
رئيس آموزش و پرورش كياكلا با اشاره به اينكه مدرسه گنج دانش در ذوالفقاريه آبادان در مكاني كه پدر به شهادت رسيد به نام نخستين شهيد فرهنگي نامگذاري شد، تصريح كرد: بعد از 30 سال معلم شهيد مازندراني در محل شهادتش جاودان ماند.
وليپور ادامه داد: احساس من در روز سالگرد پدر ديدن يك مدرسه و محلي مسكوني نيست چون براي نخستين بار به آبادان و نيز محل شهادت پدر مي‌روم حس مي‌كنم كه چهره پدر رزمنده‌ام در سر در مدرسه منتظر ما خواهد بود و يادش برايم تداعي مي‌شود.
وي يادآور شد: هفت ماه پيكر پاك پدر شهيدم در زير خاك‌هاي ذوالفقاريه آبادان مدفون بود و گرماي جنوب نگهدار پيكري بود كه از آن امانتداري مي‌كرد و بعد از شكست حصر آبادان با وجود دماي بالاي هوا بدنش سالم به مازندران تشييع شد.
فرزند نخستين شهيد فرهنگي مازندران اظهار داشت: شهيد وليپور نه تنها يك معلم بلكه از قهرمانان ورزشي در استان بوده و نيز دوره فعاليت انقلابي خود را به عنوان هسته مركزي فدائيان اسلام به ثبت رساند و به عنوان فرمانده تيم اعزامي از قائمشهر به جبهه اعزام شد.
وليپور افزود: در آستانه پرده‌برداري از تنديس نخستين شهيد فرهنگي مازندراني شهيد علي وليپور پاشاكلايي تبسم فرزند دلير مازندران در نگاه مردم قدرشناس آبادان جان گرفت وآن دليرمردان درود خود را بر شير مازندران افتخار دانستند.
مسئولان وزارت آموزش و پرورش، عبدالوحيد فياضي مديركل آموزش و پرورش مازندران، آيت‌الله معلمي امام جمعه قائمشهر، علي نبيان مديركل نوسازي و تجهيزات مدارس استان مازندران، برخي از اعضاي فداييان اسلام و نيز دو خبرنگار از مازندران براي پرده‌برداري از كتيبه يادبود شهيد علي وليپور پاشاكلايي نخستين شهيد فرهنگي استان مازندران به آبادان منطقه ذوالفقاريه اعزام مي‌شوند.
مليحه حاجيان پاشاكلايي همسر نخستين شهيد فرهنگي مازندران در گفت‌وگوي اختصاصي با فارس همزمان با فرا سالروز شهادت همسرش اين گونه نخستين شهيد فرهنگي مازندران را معرفي مي‌كند: شهيد ولي پور علاوه بر رسيدگي به مسائل آموزشي دانش آموزان مشكلات خانوادگي آنان را برطرف مي‌كرد و تماس تلفني مي‌گرفت و مي‌گفت: غذا آماده كن مهمان داريم و مهماني را با خود به همراه مي‌آورد كه از آشنايان نبوده و براي حل مشكلات زوج‌هاي جوان مشاوره مي‌داده و آنان را پايبند زندگي مي كرد.

* بريدن از دنيا براي وارستگي
حاجيان از همسرش با افتخار سخن مي‌گويد: او انساني وارسته، فرزانه، بريده از دنيا و شجاع بود.

*آخرين ديدار
وي از آخرين روز اعزام همسرش مي‌گويد: شهيد براي عزيمت به جبهه‌ آرام و قرار نداشت و روزي كه مي خواست به جبهه برود براي خداحافظي نزد مادرش رفت و مادر در حال اقامه نماز بود آن شهيد بر لبانش كه استغاثه خداوند را به جاي مي‌آورد بوسه زد و مادر به او گفت: فرزندم مواظب خودت باش، مواظب گرگ‌ها باش كه او پاسخ داد؛ بعثي‌ها آنقدر ترسو هستند كه از صداي تفنگمان مي‌هراسند.
همسر شهيد ولي‌پور يادآور شد: چون هر دويمان در آموزش و پرورش خدمت‌گذار جامعه بوديم در حين رفتن مرا به مدرسه محل خدمتم رساند و موقع خداحافظي دستانم را فشرد كه همان موقع لرزشي برقلب و اندامم مستولي شد و از نگاه متفاوتش احساس آخرين ديدار را با وي داشتم.

* پوشيدن لباس رزم نه مراقبت از فرزندان
وي با صداي لرزانش كه نشان از تداعي خاطره آن روزها را ذهنش تداعي مي‌كرد، خاطرنشان كرد: شهيد از من سوال كرد اگر روزي برنگشتم و شهادت نصيبم شد چه مي‌كني؟ پاسخ دادم لباس رزم تو را مي‌پوشم و به جبهه مي‌آيم، روي برگرداند و نيم نگاهي كرد و در جوابم گفت: تو مسئوليتي مهم‌تر داري كه دو ميوه قلبم (آرزو و اميد) را به تو مي‌سپارم از آنان و دانش‌آموزان خود خوب مراقبت كن تا آنان پيرو خط امام و مدافع انقلاب باشند.
حاجيان ادامه داد: شب اعزام آرام و قرار نداشت مدام مي‌گفت؛ به چشم خود ديدم پيرزني تمام زندگيش را در بقچه‌اي پيچيده و بر روي سر مي‌گذارد در هنگامي كه تانك بعثي‌ها در خيابان‌هاي آبادان به دنبالش مي‌رفت هراسان مي‌دويد من چگونه بتوانم در گوشه‌اي از كشور آرام بگيرم.

*علي مي‌دانست كه شهيد مي‌شود
وي افزود: شب اعزام شام در منزل يكي از نزديكان‌مان دعوت بوديم بعد از شام همه دعا مي‌كردند و يكي از مهمانان گفت؛ خدا كند علي آقا هم سالم از جبهه برگردد كه در اين هنگام شهيد دست بر سفره گذاشت و سوگند خورد كه به صاحب اين سفره قسم رفتنم برگشت ندارد و شهادت نصيب من خواهد شد، در اين هنگام مهر سكوت بر لبان همه زده شده بود كسي سخني نگفت.
همسر نخستين شهيد فرهنگي استان مازندران بيان داشت: همسرم از فرماندهان دفاع مقدس بوده كه بعد از ساماندهي و گروه اول مجدداَ با گروه دوم كه جمعي از فدائيان اسلام قائمشهر به جبهه اعزام شد در آن مدت مسئوليت آموزش ابتدايي شهرستان قائمشهر را عهده دار بود.
وي افزود: فرزند شهيد و وزير محترم آموزش و پرورش وسيله بودند تا خداوند پس از 30 سال افتخار آن‌ را نصيب‌مان كند تا مراسم سالگرد اين شهيد در محل شهادتش برگزار شود.
حاجيان بار ديگر از وزير آموزش و پرورش، آيت‌الله معلمي نماينده خبرگان رهبري در استان كه ما را در اين سفر همراهي مي‌كنند، قدرداني كرد و يادآور شد: بعد از 30 سال همسر شهيدم در محل شهادتش جاودان ماند.


انتهاي پيام/خ10/ع